آخرین لخظات انتظار
دادگاه لبنان یک حکم اعدام حضوری و دو حکم دیگر غیابی علیه جاسوسان صهیونیست در لبنان صادر کرد.
دستنوشتهی حضرت آیتالله خامنهای بر حاشیه کتاب «نورالدین پسر ایران» منتشر شد.
متن این تقریظ که عصر یکشنبه طی مراسمی با حضور جمعی از فعالان فرهنگی در مؤسسهی حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب به راوی «سیدنورالدین عافی»، همسر وی و نویسندهی کتاب «معصومه سپهری» اهدا شد، به شرح زیر است:
یک مجله فرانسوی از ولخرجی های هنگفت همسر امیر قطر برای خرید لباسهای مارک دار و حتی لباس زیر در آمریکا پرده برداشت.
پیروزی جمهوری اسلامی ایران در عملیات والفجر 8 و فتح فاو، موازنه نظامی – سیاسی جنگ را به میزان بسیاری به نفع ایران تغییر داد و روند جنگ را پیچیدهتر کرد. این اقدام ایران، بازتاب گستردهای در محیط بینالمللی و منطقهای داشت. دولت عراق نیز واکنش تندتری در ابعاد مختلف جنگ از خود نشان داد. ایالات متحده آمریکا، این پیروزی را که به استقرار نیروهای ایرانی در کنار مرزهای کویت انجامیده بود، تهدید عمده برای منافع خود قلمداد کرد و در سطح منطقه دست به تحرکات گسترده دیپلماتیک زد. در کتاب «عملیات والفجر 8 مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» با اشاره به مطلب فوق آمده است: جرج بوش، معاون رییس جمهور آمریکا به کشورهای عربستان، بحرین، عمان و یمن شمالی سفر کرد و با مقامات این کشور ها دیدار کرد. «ریچارد مورفی»، معاون وزیر خارجه آمریکا نیز با طارق عزیز، وزیر امور خارجه عراق ملاقات کرد. مهمترین محور گفتوگو در این دیدارها، موضوع جنگ ایران و عراق بود. همچنین آمریکاییها اعلام کردند در صورت به خطر افتادن تردد کشتیها در خلیج فارس، وارد عمل میشوند و با همین دستاویز، چهار قایق خود را به بهانه تضمین امنیت کویت، گشت زنی و محافظت از سواحل کویت وارد شمال خلیج فارس کردند. علاوه بر این، آمریکا در صدد برآمد تا با هماهنگی شوروی، خط مشی جدیدی را در برابر جنگ ایران و عراق اتخاذ کند، شولتز، وزیر خارجه آمریکا اعلام کرد:«میان دو ابرقدرت برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق، ابتکار تازهای در جریان است».
اشغال خرمشهر آن روز وضع نیروهای مدافع ما در اهواز خیلی نابسامان بود، لذا ما از اهواز نمیتوانستیم نیرو بفرستیم و باید از دزفول میفرستادیم یا از هر جای دیگری که فرماندهی نیروی زمینی میفرستاد که آن هم در دزفول مستقر بود. هر چه ما گفتیم اعتنایی نکردند. من نامهای نوشتم به بنیصدر در آن اتمام حجت کردم و گفتم که من از کی به شما این مطلب را میگفتم، و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنوز هم سقوط نکرده است که این نامه را نوشتم. این نامه در مرکز اسناد سری مجلس شورای اسلامی و همچنین در بایگانی شورای عالی دفاع موجود است.
مادر این شهید می گوید: در ادای نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسیار مقید بود. از هشت سالگی روزه می گرفت و نماز می خواند .برای ادای نماز صبح، او بود که همه را بیدار می کرد.
حتی به گرفتن روزه مستحبی تشویق می کرد.
از جبهه که به مرخصی می آمد، دائم روزه می گرفت.
روزی پرسیدم: مادرجان! چرا این قدر روزه می گیری؟
گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضای آنها را می گیرم.
دارم ادای دین می کنم.
گفتم: خدا قبول کند حالا بگو برای سحر چه غذایی درست کنم؟ گفت: تخم مرغ که داریم. همین ها را بپز تا با هم روزه بگیریم.
از جبهه که به مرخصی آمده بود، متوجه شد روزه ام.
پرسید چرا روزه اید؟ گفتم: نذر است! نذر کردم که ان شاء الله سلامت برگردی!
خندید و گفت:
پس به خاطر همین روزه های نذری شما، در جبهه هیچ اتفاقی برایم نمی افتد.
بعد، تعریف کرد: با نه نفر دیگر، در یکی از مناطق عملیاتی بودیم، ناگهان جلوی پایمان گلوله خمپاره ای منفجر شد. همه به جز من شهید شدند.
وقت برگشتن، بچه ها با تعجب نگاهم می کردند که چطور از بین نه نفر، فقط من زنده ام و حتی خراشی به تن ندارم!
ماه مبارک رمضان فرصتی برای رسیدن به قله عبودیت و بندگی است؛ جبههها در هشت سال دفاع مقدس از این فیوضات مستثنی نبود؛ چه رزمندگان در حالی که روزهدار بودند با لبهایی تشنه و غرق در خون به ملاقات خدا رفتند.
اسماعیل زمانی که از دوران نوجوانی با برادر شهیدش «مهرداد زمانی» در جبهه حضور پیدا کرده، امروز از روزهای ماه رمضان در جبههها و 4 تن از هم سنگرانش که با خمپاره 60 افطار کردند، روایت میکند.
در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعی میکردند از فیوضات ماه بیشترین بهره را ببرند؛ در برخی جبههها به دلایل مختلف که نیروها تا 10 روز در جایی مستقر نبودند و بنا به استراتژی جنگ و دستور فرماندهان، گاهی امکان روزه گرفتن برای رزمندگان فراهم نمیشد که آنها حسرت این موضوع را میخوردند، اما چون وظیفه حفظ اسلام بود، تابع شرایط بودند.
بعد از عملیات «کربلای 5» و «والفجر 8» از منطقه شلمچه تا خط کوشک، خط پدافندی بود؛ در سال 1366 و مصادف با 25 شعبان در آن منطقه مستقر بودیم؛ منطقهای با دمای بالای 50 درجه و رطوبت بسیار بالا.
اکثر رزمندگان روزه بودند؛ روزه گرفتن در دوران دفاع مقدس با روزه گرفتن امروزی و وجود تجهیزات سرمایشی خیلی متفاوت بود. بچهها برای خنک شدن در سنگر نگهبانی که درون زمین حفر شده بود، نی روییده در آب را میبریدند و به دریچههای دیدهبانی روی دیواره سنگر نصب میکردند و برای خنک شدن بادی که داخل سنگر میوزید، کمی آب روی نیها میپاشیدند.
برای سحری ساعت 3.5 بامداد تویوتا با یک دیگ غذا وارد منطقه میشد؛ تدارکات سعی میکرد در انتقال ظرفها صدایی بلند نشود که رزمندههایی که خواب بودند، بیدار شوند؛ اوج ایثار و از خودگذشتگی یادگار جبههها بود؛ برخی رزمندهها به سرعت سحری میخوردند تا پست خالی نماند و دوستان دیگر بتوانند سحری بخورند.
پیرمردی در تدارکات دسته قبل از افطار با چوب و هیزم آتش میافروخت و پس از جوشیدن آب، چایی دم میکرد. موقع افطار که میرسید، بچهها را دور سفره جمع میکرد و میگفت «بیایید چای ذغالی بخورید، بعد از چند ساعت تشنگی میچسبد». سفرهای بیریا و ساده با نان و پنیر و خرما در کنار دوستانی که فکر میکردیم همیشه پیش ما خواهند ماند، حال و هوای دیگری داشت.
همان روزها به همراه یکی از دوستان در پست نگهبانی بودیم؛ قرار بود بعد از ما شهید «پرویز غدیری» و شهید «عبدالرضا خیرالدین» جایگزین شوند؛ ساعت 12 بود و در فاصله 60 متری با عراق مستقر بودیم؛ هوا بسیار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جایگزینی برای پست نگهبانی بودیم. مدتی گذشت اما آنها نیامدند.
برای جویا شدن علت، به محل استراحت آنها رفتیم؛ به محض کنار زدن پتوی نصب شده به در سنگر، دیدم دوستان دراز کشیدهاند اما صدایی از آنها نمیآید؛ متوجه شدم خمپاره 60 از داخل دریچه وارد سنگر شده بود و شهیدان «پرویز غدیری»، «عبدالرضا خیرالدین»، «سید محسن موسوی» و یکی دیگر از شهدا که اسمش در خاطرم نیست، بر اثر موج گرفتگی به شهادت رسیده بودند.
بسیاری از شهدا، با زبان روزه شهید شدند.
برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند.
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود.
شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.
از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.تعجب کردم.
شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت.
به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند. چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد.
بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل. نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا دیگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هایی کنده بودند و داخل آن می رفتند و در تنهایی عجیبی با خدا راز و نیاز می کردند.
سحری خوردن کنار آرپی چی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر می داد، ربنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می گرفتند.
ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می زد و افطاری را توزیع می کرد.
سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج می زد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره می نشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار می کردیم .دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت .
معنویتی که « السلام علیک یااباعبدالله » « زیارت عاشورا » و یا « وجیه عندالله اشفع لناعندالله » در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه می کرد غیرقابل توصیف است و همین بنیه ی معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود.
نمی توانم این لحظات را برای شما بیان کنم در لشگر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان می آورد.
برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی چی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعت ها بی نصیب کند، گریه ی بچه های عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود.
این عکس ، زیباترین تصویر از این دو رفیق است . محبت و ارادتی که در این عکس موج می زند ، در هیچ یک از تصاویر دیگر این دو مرد به ثبت نرسیده است.
محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر ، هر دو متولد سال 1312 بودند ، یعنی در زمان آغاز نهضت حضرت رو ح الله به سال 1342 ، سی سال داشتند و چند سالی از آشنایی شان با هم می گذشت. آن ها باید تا 45 سالگی صبر می کردند تا سربازان مولایشان ، از گهواره های به سوی خیابان ها سرازیر شوند و در کنار آنان ، علیه طاغوت مشت گره کنند و حنجره پاره کنند و جان به کف بگیرند و ...
پس از پیروزی انقلاب ، محمد علی و محمد جواد ، دوستی بیست ساله شان را به پای نهضت ریختند. در اولین دولت منتخب مردم ، یکی رییس جمهور شد و دیگری وزیر آموزش و پرورش ، و در دومین دولت منتخب مردم ، رجایی رییس جمهور شد و با هنر نخست وزیر.
سر انجام ، هشت شهریور 1360 ، دو رفیق ، در کنار هم سوختند ، خاکستر شدند و به رفیق اعلی پیوستند اما یاد و نامشان ، با خطی از نور بر طاق آسمان حک شد.
عکس زیر ، زیباترین تصویر از این دو رفیق است . محبت و ارادتی که در این عکس موج می زند ، در هیچ یک از تصاویر دیگر این دو مرد به ثبت نرسیده است.
Design By : Pichak |